نوشته شده توسط : حامد سیفی

ا

انقلابی برای بازیگران سیاسی (روش شناسی انقلابهای رنگی)روش شناسی انقلابهای رنگی

انقلابی برای بازیگران سیاسی

انقلاب‌های رنگین در حقیقت انقلاب‌های رسانه‌ای هستندرسانه‌های غربی در آستانه هر انقلاب رنگین تلاش می‌كنند جریان حاكم را به عنوان جریان سنتی، ‌ متحجر و ناكارآمد و غیر دموكراتیك و در مقابل آن جریان غرب‌گرا را جریانی مدرن، ‌ كارآمد، ‌ دموكراتیك‌، ‌ اصلاح‌طلب و متعلق به توده‌ها معرفی ‌كنند.

بررسی نحوه وقوع سه مورد انقلاب رنگی یعنی انقلاب مخملی در گرجستان، ‌ انقلاب نارنجی در اوكراین و انقلاب لاله ای در قرقیزستان ما را به الگو و مسیر مشترك و مشابهی كه در تمام آنها دنبال شده است می‌رساند. از یك سو با ناتوانی مسكو در اعمال نفوذ به شیوه سابق و از دست رفتن پایگاه سنتی آن مواجه هستیم و از سوی دیگر غرب به این نتیجه می‌رسد كه كاركردن با این طیف از رهبران كه به حل مسائل در چارچوب همكاری با مسكو می‌نگرند، بی فایده است. هر چند كه خود اینها در دوره ای آن بخش از بوروكراسی حاكم بر كشورهای بلوك شرق را نمایندگی كردند كه طرفدار حركت در مسیر كاپیتالیسم و نزدیكی با آمریكا بودند. در گام بعدی تحت عنوان برنامه حمایت از ترویج دموكراسی پشتیبانی آشكار و همه جانبه از اپوزیسیون چفت شده با غرب و ضد روسیه از این كشور‌ها به عمل می‌آید. به خاطر جوسازی وسیعی كه در اثر حمایت آمریكا و غرب حول یك انتخابات ( مجلس یا ریاست جمهوری ) به راه افتاده است، ‌ كنترل كار از دست رهبران موجود خارج می‌شود و قدرت به شیوه ای كنترل شده به اپوزیسیون طرفدار غرب این كشورها منتقل می‌شود.

مطلبی كه از یان تراینور در گاردین آمده است در این رابطه بسیار گویاست:... اگر چه فاتحین انقلاب نارنجی اوكراینی‌ها هستند، ‌ لیكن كارزار آن (كارزار بسیار پیشرفته كه با تبلیغات بسیار عالی كه در 4 سال اخیر در 4 كشور انجام گرفت) توسط آمریكاییان برای نجات انتخابات دستكاری شده و سرنگونی رژیم‌های نامطلوب صورت گرفت. این كارزار كه توسط دولت آمریكا، ‌ مشاورین آمریكایی، ‌ نظر سنجان، ‌ دیپلمات‌ها، ‌ هر دو حزب بزرگ آمریكا و سازمان‌های غیر دولتی آمریكایی تامین مالی و سازماندهی گردید، ‌ در اروپا اولین بار در سال 2000 مورد استفاده قرار گرفت تا اسلوبودان میلوسوویچ را به كمك صندوق رای از پا در آورد.

مت كلی مفسر آسوشیتدپرس در مطلبی تحت عنوان كمك‌های مالی دولت آمریكا به گروه‌های مخالف دولت اوكراین می‌نویسد: دولت بوش در دوسال گذشته بیش از 65 میلیون دلار به سازمان‌های سیاسی در اوكراین كمك رسانده است تا به رهبر مخالفین دولت اوكراین ویكتور یوشچنكو كمك رسانده شود. مقامات آمریكایی می‌گویند كه این كمك‌ها بخشی از كمك یك میلیارد دلاری ای است كه هر ساله وزارت خارجه صرف تلاش برای استقرار دموكراسی در سرتاسر جهان می‌نماید.

اما آنچه بحث انقلاب‌های رنگی را در ایران به یك بحث زنده و داغ تبدیل كرده است، ‌ رؤیایی است كه طرفداران رویكرد جنگ نرم علیه ایران و اپوزیسیون حول مساله انقلاب‌های رنگی به راه انداخته است و به خیال خود می‌خواهد طرح مشابهی را برپایه همان مبانی و مولفه‌های فوق الذكر در ایران پیاده نماید. مایكل لدین نئو كنسروا تیو مشهور دستگاه بوش و از نظریه پردازان مؤسسه آمریكایی انتر پرایز است كه زمانی در مورد ایران گفته بود: 20 میلیون دلار به من بدهید تا انقلابی را كه می‌خواهید راه بیندازم! این انقلاب 20 میلیون دلاری در مقاله ای تحت عنوان سریع‌تر لطفاً! (!faster please ) راجع به حمایت از طرح ملی رفراندوم پیشنهادی از داخل ایران نظرات قابل توجهی ارائه داده است. وی پس از تعریف و تمجید از سخنرانی‌های بوش و دلسوزی برای مردم ایران كه در پی دموكراسی هستند، می‌گوید: تنها انتخاب مهم و سودمند برای ایران، ‌ رفراندوم بر سر مشروعیت حكومت خواهد بود... وی سپس به طرح پیشنهادی رفراندوم (60 میلیون دات كام ) اشاره می‌كند و می‌نویسد:... یك رفراندوم ملی از سوی عده زیادی از شخصیت‌ها و رهبران مهم و صاحب اعتبار كه عمدتاً در ایران ساكنند و برخی نیز از قربانیان شكنجه می‌باشند پیشنهاد شده است...

وی اینگونه ادامه می‌دهد: یك غرب متحد می‌تواند آن كاری را با ایران انجام دهد كه قبلاً برای اوكراین انجام داده است. همان انقلابی كه قبلاً در گرجستان تحت عنوان انقلاب گل سرخ به راه انداختیم و همان اقدام به رفراندوم كه در همین تابستان گذشته علیه چاوز در ونزوئلا انجام دادیم و قبل از آن در هاییتی و باز هم قبل تر در نیكارا گوا و شیلی انجام داده بودیم، ‌ انجام خواهیم داد. مایكل لدین به صراحت می‌گوید كه انقلاب رنگی و رفراندوم در ایران و جاهای دیگر قرار است به همان اهداف و نتایجی منجر شود كه كودتای خونین پینوشه علیه حكومت مردمی‌سالوادور آلنده در سپتامبر 1973 و نبرد مسلحانه و وحشیانه باندهای سیاه كنترا مورد حمایت آمریكا علیه حكومت انقلابیون ساندینیست در نیكارا گوا در همان جهت سازماندهی شده بود و این قابل توجه تمام كسانی است كه می‌خواهند معنای واقعی و صریح و ساده واژه هایی نظیر دموكراسی و دموكراسی خواهی و دموكراتیزاسیون را درك كنند.

به انقلاب رنگی اصولاً نمی‌توان عنوان انقلاب در معنای علمی‌ و شناخته شده كلمه اطلاق كرد. بر این مبنا انقلاب رنگی نه تنها به تغییر و بهبود در ملاك‌های زندگی انسانی در آن جوامع منجر نشده بلكه وضعیت فلاكت بار و ضد انسانی ای را بر مردم این جوامع تحمیل می‌كند كه پیشبرد استراتژی مورد نظر آمریكا و غرب و سرمایه داری جهانی در این منطقه اقتضا می‌نماید. تلاش در جهت كاربرد این استراتژی در ایران و برخی دیگر از كشورهای خاورمیانه كه از جهات مختلف تفاوت‌های اساسی و بنیادین با كشورهای باقی مانده از بلوك شرق دارند، ‌ جامعه را دچار مخاطرات فراوان و مهلكی خواهد كرد و آن را در تباهی و فروپاشی قرار خواهد داد.

انقلاب رنگی واجد هیچ یك از خصوصیاتی كه در بالا به آن اشاره شد، نمی‌باشد. چه به لحاظ شیوه‌های پیشروی و صورت پذیرفتن این تحولات، ‌ چه با بررسی رهبران و عوامل پیشبرنده این تحركات و حامیان آنها و چه به لحاظ نتایجی كه این رویدادها به آن منجر شد. با بررسی دقیق انقلاب‌های رنگی متوجه می‌شویم كه اتفاقاتی كه روی داده به تحولات عمیق اجتماعی، ‌ كه قاعدتاً از یك انقلاب انتظار می‌رود، حتی در مسیر همان دموكراتیزه كردن منجر نشده و مسأله صرفاً به تغییر و جابه‌جایی الیت سیاسی حاكم بر جامعه در امتداد تغییر بالانس قوا در سطح جدال‌های غرب و روسیه محدود مانده است و این در حالی است كه در طی سا ل‌های پس از فروپاشی بلوك شرق، ‌ همانطور كه پیشتر اشاره شد، ‌ در اثر حاكم شدن مناسبات ا قتصاد بازار و دموكراتیزاسیون فقر و فلاكت و ناامنی اقتصادی و اجتماعی وسیع و طاقت فرسایی برمردم كشورهای بر جای مانده از اتحاد شوروی سابق و بلوك شرق پیشین تحمیل شده است.

لازم است كه بدانید این انقلابیون جعلی و قلابی جدید همگی در این سال‌ها از مسؤولین و زمامداران حاكم بر كشور بوده‌اند و در كلیه تصمیماتی كه در این سال‌ها در سطح كلان سیاسی اتخاذ شده است و وضعیت پیش آمده سهیم و شریك می‌باشند. در گرجستان، ‌ میكائیل ساكاشویلی، ‌ وزیر سابق دادگستری در كابینه شواردنادزه، ‌ كه از جانب رئیس سابق مجلس قانونگذاری گرجستان، ‌ زوراب وانیا، ‌ و نینو بورجانادزه، رئیس وقت مجلس مورد حمایت قرار داشت، ‌رهبری جنبش را در دست گرفت. اینان، ‌ سركردگان سابق شاخه اصلاح‌طلب فوم اجتماعی آقای شواردنادزه، ‌ هر سه در مقاطعی، ‌ با سیاست رئیس‌جمهوری كه بیش از پیش از واقعیات بریده بود، ‌ فاصله گرفته بودند.

در اوكراین، ‌ یوشچنكو، ‌ پیشتر در كابینه‌های كوچما پست ریاست بانك مركزی و نخست وزیری را بر عهده داشت و خانم یولیا تیموچنكو ‌ - كه با آرایش ویژه موهایش به سبك دختران روستایی اوكراین به عنوان نماد « انقلاب نارنجی» شناخته شده - نخست‌وزیر و سپس تا سپتامبر ٢٠٠٥، ‌ معاون نخست‌وزیر و مسؤول شاخه پردرآمد وزارت انرژی بود و علاوه بر اینكه پیش از وقوع انقلاب نارنجی نامش در پرونده فسادهای مالی وجود داشت و گویا مدتی هم به این خاطر در زندان بود، ‌ پس ازپیروزی انقلاب نارنجی هم به دلیل فساد مالی از وزارت بركنار شد. در قرقیزستان نیز، ‌ كورمانبك باكیف یكی از دو رهبر اصلی انقلاب لاله ای، در كابینه آقایف پست نخست‌وزیری داشت. در واقع، ‌ بن‌بست در روند اصلاحات، ‌ و فساد مالی گسترده به دلیل خصوصی‌سازی‌های وسیع، ‌ باعث ترغیب مسؤولان قدیم جهت پیوستن به صف مخالفان شده بود.

گفتیم كه انقلاب‌های رنگی بر بستر شرایط مشخص داخلی و بین‌المللی و حول تقابل دو نیرو و جبهه مشخص روی داد اما آیا این شرایط قابل انطباق با شرایط ایران و در اشل بزرگتر خاورمیانه می‌باشد؟

پاسخ به این سوال منفی است زیرا آن عاملی كه سیمای سیاسی متفاوتی به منطقه خاورمیانه بخشیده است، ‌ حضور جنبش نیرومند اسلام سیاسی است كه نه تنها مانند الیت حاكم بر كشورهای باقی مانده از اتحاد شوروی سابق، ‌ نیرویی زوال یافته و ناتوان نیست بلكه جنبشی است كه در طی سال‌های اخیر و به ویژه بعد از حادثه 11 سپتامبر عروج كرده است و آمریكا و غرب را در خاورمیانه به چالش جدی كشانده و به یك پای جنگ قدرت در خاورمیانه بدل شده است و با توسل به شیوه‌های مسلحانه و بمب گذاری و عملیات انتحاری و به بهای از هم پاشاندن پیكره جامعه و... اجازه اجرا و پیشبرد چنین سناریوهایی را به آمریكا نخواهد داد. به یك مورد مشخص در این زمینه یعنی تجربه لبنان می‌توان اشاره كرد. اتفاقاً در همان آسیای مركزی و قفقاز در كشورهایی كه خطر اسلام گرایی و گروه‌های اسلامی‌جدی باشد، با آنكه شرایط داخلی آنها همگی فراهم است اما ترجیح داده می‌شود كه فعلاً تغییری در كادر سیاسی و وضعیت سیاسی این كشور‌ها صورت نگیرد زیرا بیم آن می‌رود كه اسلامگرایان با توجه به نفوذ و فعالیت‌های جدی و مستمری كه در سال‌های اخیر داشته‌اند در طی فعل و انفعالی از نوع انقلاب رنگی زمام امور را در دست بگیرند و كنترل كار از دست نیروهای مورد حمایت غرب و آمریكا خارج شود. ( مورد ازبكستان نمونه كاملاً واضح و گویایی در این زمینه است ) بنابر این حمایت و بزرگ كردن انقلاب رنگی و در بوق كردن آن از سوی آمریكا و غرب درصورتی است كه همه شرایط برای تثبیت سلطه سیاسی آنها مسجل باشد. اگر اعتراضات علیه هر رژیمی‌در حدی باشد كه تضمین كنترل و هدایت آن توسط سیاستمداران آمریكا و غرب انجام نشده باشد از انقلاب رنگی و هیاهو پیرامون آن خبری نیست.

بدین ترتیب وجود بافت و نیروهای سیاسی متفاوت در خاورمیانه سرنوشت دیگری را برای انقلاب‌های رنگی و یا هر گونه تحرك دیگر آمریكا در این منطقه رقم خواهد زد ( موارد عراق و افغانستان در پیش روی ماست) بنابراین بحث از انقلاب رنگی و مسالمت‌آمیز در خاورمیانه، ‌ صرفاً به محملی برای خیالبافی و تخدیر و رویا پردازی روشنفكرانه مبدل می‌شود؛ چرا كه كابوس خشن و سیاهی كه در صورت تقا‌بل و درگیری آمریكا و جنبش اسلامی‌در خاورمیانه زندگی مردم را تهدید می‌كند‌ را با هیچ ترفندی نمی‌توان انقلاب رنگی و مخملی نامید. حوادث اخیر پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران، ‌ نمونه‌ كلاسیك و شكست‌خورده انقلاب رنگی است.گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با مازیار بهاری فارغ‌التحصیل رشته‌های علوم سیاسی و سینما از دانشگاه كانادا، ‌ مستندساز تلویزیونی و خبرنگار شبكه 4 انگلیس كه در بنگاه سخن پراكنی این كشور BBC نیز فعالیت داشته و اكنون نمایندگی رسمی هفته‌نامه آمریكایی نیوزویك در ایران را بر عهده دارد، ‌ می‌تواند در بررسی ماهیت واقعی انقلاب رنگین موثر باشد. ایشان فردی است كه ‌ در طول سال‌های اخیر در رسانه‌های مختلف و در كشورهای گوناگون مانند عراق، ‌ لبنان، ‌سوریه و مصر در منطقه خاورمیانه و در آفریقا و آسیای جنوب شرقی فعالیت خبری و رسانه‌ای داشته است. وی رسانه‌های غربی را جزء لاینفك ماشین سرمایه‌داری و حكومت‌های لیبرال دموكراسی غرب معرفی می‌كند و معتقد است جایگاه یك خبرنگار غربی كه به ایران می‌آید،‌ مانند یك دولتمرد، ‌ سیاستمدار و یا صاحب سرمایه ‌غربی می‌باشد و در غرب به لحاظ ارزش منافع ملی برای این خبرنگار نقش فوق العاده‌ای تعریف می‌شود و در این چارچوب جاسوسی خبرنگاران خارجی انكارناپذیراست.

این كارشناس رسانه‌ای غرب، ‌می‌گوید: اكثر رسانه‌های غربی‌ از ضدیت با ایران برای خود تعریفی دارند و بر همین اساس فعالیت‌ خبرنگاران غربی در زمینه جمع‌آوری اطلاعات، ‌ تحلیل و جاسوسی غیر قابل انكار است. او در مورد ابعاد و ماهیت واقعی انقلاب رنگین می‌گوید: ‌

انقلاب‌های رنگین در حقیقت انقلاب‌های رسانه‌ای هستند و جریان رسانه‌ای غرب را باید در بستر چنین انقلاب‌هایی ارزیابی كرد و تجربه اوكراین و گرجستان و قرقیزستان و آنچه قرار بود در میانمار رخ دهد، ‌ نشان داد كه انقلاب‌های مخملی در این كشورها در سایه فعالیت‌های رسانه‌‌ای پیگیری شدند.

مؤلفه‌های انقلاب‌های رنگین در حقیقت الگوهای كلاسیكی هستند و تجربه چنین انقلابی در جمهوری چكسلواكی سابق و كشورهای دیگر نشان داد كه انقلاب‌های رنگین، ‌ انقلاب به مفهوم واقعی و متعارف آن نیستند.

یا به عبارت دیگر، ‌ نمی‌توان گفت كه یك جنبش بسیار عمیق اجتماعی هستند كه روی خواسته‌های اجتماعی، ‌سیاسی و اقتصادی بنیان نهاده شده‌اند بلكه بیشتر خواسته‌های یك طیف مشخص را پوشش می‌دهند. ایشان در ادامه در تبیین مولفه‌های انقلاب‌های رنگین و ‌به‌ویژه انقلاب مخملین می‌گوید: از ‌مهم‌تر‌ین مولفه‌های ثابت انقلاب‌های رنگین غربی بودن آنهاست و كسانی كه در انقلاب‌های رنگین نقش داشته و یا در تجمعات و حركت‌های اعتراضی و خشونت آمیز شركت‌ كرده‌اند، ‌ خواسته‌های سیاسی، ‌ اجتماعی و فرهنگی همسو با استاندارد‌های غرب داشته‌اند و انقلاب‌های رنگین در واقع با الگوبرداری از لیبرال دموكراسی پیگیری می‌شوند.

مؤلفه دیگر انقلاب‌های رنگین رسانه‌ای بودن آن است و رسانه‌های بین‌المللی زمینه‌ساز چنین انقلاب‌هایی هستند و بدون حضور رسانه‌ها وقوع چنین انقلاب‌هایی امكان پذیر نیست و فعالیت‌های رسانه‌ای در این عرصه نیز از طریق نظرسازی و نظرسنجی و تولید خوراك برای كسانی كه براندازی نرم را پیگیری می‌كنند، ‌ صورت می‌گیرد. وی بر همین اساس از بنگاه سخن پراكنی انگلیس BBC و شبكه خبری آمریكایی CNN و یورونیوز، ‌ نیویورك تایمز و نیوزویك به عنوان نمونه‌هایی یاد كرد كه همواره در زمینه جریان سازی و تولید خوراك برای جریانات خواهان انقلاب‌های رنگین فعالیت دارند. خبرنگار سابق BBC مؤلفه سوم انقلاب‌های رنگین را دو قطبی كردن جامعه عنوان كرد و در این زمینه توضیح می‌دهد: ‌ رسانه‌های غربی در آستانه هر انقلاب رنگین تلاش می‌كنند جریان حاكم را به عنوان جریان سنتی، ‌ متحجر و ناكارآمد و غیر دموكراتیك و در مقابل آن جریان غرب‌گرا را جریانی مدرن، ‌ كارآمد، ‌ دموكراتیك‌، ‌ اصلاح‌طلب و متعلق به توده‌ها معرفی ‌كنند.

مؤلفه دیگر انقلاب‌های رنگین تمركز و توجه به موضوع انتخابات است. ‌ جریان معتقد به انقلاب رنگین همیشه خود را قبل از انتخابات، ‌ پیروز انتخابات معرفی می‌كند و تأكید‌‌ هم می‌كند كه هر چه غیر از پیروزی این جریان رخ دهد، ‌ نشانگر بروز تقلب است و رسانه‌های غربی هم با حمایت از جریان مذكور تلاش می‌كنند نظریه فوق را در قالب واقعیت به مردم القاء كنند. اگر در جریان انتخابات طرف مدعی پیروزی رای نیاورد، ‌ جریان رهبری انقلاب رنگین، ‌ شایعه تقلب را مطرح می‌كند و در چنین شرایطی به دو مؤلفه برگزاری تجمعات غیرقانونی و نافرمانی مدنی تمسك می‌جوید و در واقع، ‌ چانه‌زنی را از خیابان‌ها آغاز می‌كند كه در انتخابات اخیر در ایران هم این روند طی شد و جریان پیگیر انقلاب رنگین با طرح مكرر موضوع ابطال انتخابات كه از ‌مهم‌تر‌ین حلقه‌های این زنجیره است، ‌ تلاش كرد چرخه مذكور را كامل كند.

جریان رسانه‌‌ای غرب كودتای انتخاباتی را القا می‌كند. همكار رسانه‌های آمریكایی و انگلیسی اظهار می‌دارد، ‌ در انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران، ‌ كه 22 خرداد برگزار شد، ‌ جریان رسانه‌ای غرب كه كاندیدا و جریان مورد حمایت خود را بازنده انتخابات می‌دید، ‌ در خط مخدوش كردن مشروعیت انتخابات حركت و حتی پیش از انتخابات شایعه تقلب را مطرح كرد و بعد از انتخابات هم می‌خواست القا كند كودتای انتخاباتی انجام شده و پوشش تجمعات غیرقانونی و تأكید‌‌ بر موضوع ابطال انتخابات در این راستا صورت گرفت. گردانندگان رسانه‌های غربی قبل از برگزاری انتخابات با تأكید‌‌ بر پیروزی كاندیدای مورد نظر خود، ‌ تلاش كردند حدس و گمان و تحلیل خود را نه در قالب آنچه احتمال وقوع دارد، بلكه در قالب پیش‌بینی از 2 ماه قبل از انتخابات به جامعه القا كنند.

او می‌گوید، ‌ تجمعات غیر قانونی اساس و ستون انقلاب‌های رنگین هستند و در هر كجا كه بخواهد چنین انقلابی صورت گیرد، ‌ ابتدا تجمعات غیر قانونی برپا می‌شود. آنچه برای طراحان و عاملان انقلاب‌های رنگین اهمیت دارد، ‌ این است كه تجمعات پوشش رسانه‌ای داشته باشند تا به حالت بهمن درآیند و بر این باورند كه رشد فزاینده تجمعات غیر قانونی باعث افزایش پوشش خبری آنها شده و پوشش خبری بیشتر موجب می‌شود، ‌ تجمعات گسترده‌تر شوند و این حركت همین طور رشد می‌كند و از آنجا كه معمولاً برپاكننده و هدایت‌گر تجمعات یك فرد است، ‌‌ خبرها به صورت یكجانبه‌ به نفع او منتشر و طرف مقابل بایكوت خبری می‌شود.

اقدام دیگر رسانه‌های غربی حمایت از كاندیدای جناح غرب‌گرا بود و او و جریان متبوعش را به عنوان پیروز قطعی انتخابات معرفی كردند و پس از انتخابات هم كه جریان غرب‌گرا و كاندیدای این جریان نتوانست پیروز شود، ‌ بدون توجه به تذكرات مراجع قانونی اقدام به پوشش خبری تجمعات غیر قانونی می‌كند و تجمعات را اعتراضات بحقی كه می‌تواند به جنبشی مدنی تبدیل شود و نظام را برای ابطال انتخابات تحت فشار قرار دهد، ‌ می‌داند.

ایشان در ادامه افشا می‌كند بحث مهم رسانه‌های غربی قبل از انتخابات ایران در این دوره، ‌ وقوع تقلب در انتخابات بود و بعد از انتخابات هم با توجه به پیش فرض پیروزی كاندیدای مورد حمایت این رسانه‌ها، ‌ موضوع كودتای انتخاباتی مطرح گردید و خبرسازی گسترده‌ای در این زمینه هم انجام شد و حتی یكی از مقالات خود من تحت عنوان «این یك كودتاست» در نیوزویك منتشر شد.

بهاری با اشاره به فعالیت‌ رسانه‌های غربی در جهت مشروعیت‌زدایی از مشاركت 85 درصدی مردم و زیر سوال بردن پیروزی 63 درصدی رئیس‌جمهور منتخب ملت و تلاش برای كاهش تاثیرات بین‌المللی و منطقه‌ای انتخابات، ‌ افزود: ‌رسانه‌های غربی در سال 1384 كه آقای احمدی‌‌نژاد رئیس‌جمهور شد، ‌ غافلگیر شدند و علت این بود كه آنها فرض را بر انتخاب كاندیدای دیگری گذاشته بودند و همین مساله باعث سردرگمی آنان شد.

وی اضافه كرد: ‌ انتخابات 84 نشان داد مردم‌سالاری دینی مورد اقبال عمومی قرار دارد و پیروزی جریان انقلابی در ایران در منطقه بسیار تاثیرگذار بود و از آنجا كه در انتخابات عراق و لبنان و فلسطین و بحرین كه پس از انتخابات ریاست جمهوری نهم برگزار شده بود، ‌ جریان ضد آمریكایی متاثر از پیروزی جریان ضد آمریكایی در ایران به پیروزی رسید، ‌ غربی‌ها نمی‌دانستند كه در آن شرایط باید چه كنند.
در انتخابات اخیر، ‌ غربی‌ها با توجه به سابقه ذهنی و تاریخی كه داشتند، ‌ فعالانه و آماده‌تر برخورد كردند و از حدود چند ماه قبل برای آنكه زهر پیروزی جریان ضد غربی و ضد آمریكایی در ایران علیه خود را بگیرند، ‌ مشاركت مردم را كه از قبل مشخص بود خیلی گسترده است، ‌ هدف گرفتند و با فضاسازی تلاش كردند آن را كمرنگ كنند.

راهبرد انقلاب مخملین در ایران

در مجموع می‌توان گفت، ‌ غرب به‌ویژه آمریكا، ‌ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ‌ تهدید جدیدی به نام جهان اسلام را جایگزین كمونیسم كرد و دو رویكرد سخت‌افزارانه (تقابل‌گرایی) و نرم‌افزارانه (جنگ نرم) را با جهان اسلام برای مقابله با دشمن استراتژیك جدید (به زعم خود) در دستور كار قرار داد. هدف اصلی در این دوره «جهانی سازی» ارزش‌های لیبرال- دمكراسی است. بنابراین در این چارچوب مبارزه با دولت‌های معارض و مخالف به ویژه ایران معنی پیدا می‌كند.

هانتینگتون در كتاب موج سوم دموكراسی به منافع ایالات متحده در بخشی از منطقه خاورمیانه به صراحت اشاره دارد و حتی حضور نظامی‌در این منطقه را در راستای دموكراتیزه كردن نظام كشورهای منطقه‌ای قلمداد می‌كند:‌ « گذشته از كشورهای آمریكای مركزی و كارائیب، ‌ منطقه وسیعی از دنیای سوم كه ایالات متحده همچنان دارای منافع مهم حیاتی بود، ‌ خلیج فارس بود... بهره‌گیری از نیروی نظامی‌وسیع آمریكا در خلیج (فارس) هرگاه زمانی به درازا كشید، ‌ یكی از محرك‌های قدرتمند خارجی برای لیبرالی شدن بود.» (موج سوم دموكراسی، ‌ ص 313)

برخی دولتمردان نیز اهداف دقیق تری را در راهبرد آمریكا افشا نمودند؛ ‌ از جمله جیمز وولسی(رئیس سابق سازمان جاسوسی آمریكا) اعلام نموده است از سال 2001 تا 2026 ظرف مدت 25 سال، ‌ آمریكا با 22 كشور از جمله افغانستان، ‌ عراق، ‌ سوریه، ‌ ایران، ‌ عربستان، ‌ مصر، ‌ سودان، ‌ تونس، ‌ لیبی، ‌ كره و... برخورد می‌كند. از این تعداد به جز كره شمالی همگی جزو كشور‌های اسلامی ‌و در جغرافیای موسوم به «خاورمیانه بزرگ» هستند. این اجرای همان جنگ صلیبی است كه با حمله به افغانستان وعراق و حل مشكل لیبی از طریق فشارهای سیاسی، ‌ بخشی از پروژه مذكور طی شده و با توجه به رفتار واظهارات مسؤولان آمریكا حداقل چهار كشور لبنان، ‌ سوریه، ‌ سودان و ایران در 4، 5 سال آتی در برنامه قطعی تغییر رفتار یا ساختار(فروپاشی از درون) و یا تهاجم نظامی‌قرار دارند. (نشریه كنكاش، ‌ سال اول، ‌ شماره دوم) هرچند بازیگران مؤثر و تصمیم‌ساز در صحنه سیاسی آمریكا ‌‌و غرب و همچنین نظریه‌پردازان در طیف‌های مختلف فكری، ‌ راهبردهای گوناگونی برای مقابله با ایران از جمله اقدام نظامی پیشگیرانه، ‌ اجماع و فشار بین‌المللی هماهنگ را توصیه می‌كنند، اما می‌توان گفت در حال حاضر با توجه به گرایش‌ها و دیدگاه‌های موجود در آمریكا، ‌ رویكرد جنگ نرم یا بهره‌گیری از كارویژه‌های براندازی نرم با روش‌های غیر خشونت در اولویت قرار دارد. نظریه‌پردازان این رویكرد معتقدند، ‌ اقدام خشونت‌آمیز علیه ایران، ‌ نفرت از غرب ‌به‌ویژه دولت آمریكا ‌‌را در میان مردم ایران، ‌ ریشه‌دارتر و امكان روی كارآمدن یك دولت لیبرال و هوادار غرب را با مشكلات زیادی روبه‌رو خواهد كرد. علاوه براین، ‌ كاربرد خشونت و مداخله مستقیم علیه ایران، ‌ بی‌ثباتی و ناامنی را ‌به‌ویژه در منطقه خاورمیانه افزایش خواهد داد. این گروه راهبرد نظامی پیشگیرانه در افغانستان، ‌ عراق و لبنان را كاملاً ناكارآمد ارزیابی می‌كنند و معتقدند، ‌ در صورتی كه عملیات فرهنگی- سیاسی و جنگ نرم در براندازی نظام‌های سیاسی مورد نظر، ‌ همانند تجربه انقلاب‌های رنگی در كشورهای اروپای شرقی و جمهوری‌های استقلال‌یافته شوروی سابق به موفقیت برسد، ‌ تبعات ناشی از روش‌های رویكرد تقابل‌گرایانه را با خود نخواهد داشت. بیل كریستول یكی از نومحافظه‌كاران آمریكا با رد امكان حمله نظامی‌آمریكا به ایران اعلام نموده: ‌ «بوش امروز به این مسأله (حمله نظامی) فكر نمی‌كند، ‌ما امیدوار هستیم كه بتوانیم این جنگ را به راه‌های سیاسی و دیپلماتیك هدایت كنیم.» (سایت ایران امروز، ‌ 22/3/82)

همچنین ژنرال گری جفرسون رابط ویژه پنتاگون با كمیسیون خارجی كنگره آمریكا در نشست مشترك خود در تاریخ 23/1/82 با نمایندگان كمیسیون مذكور اعلام نموده است: ‌ «موضع ضد آمریكایی مردم ایران از سلاح‌های هسته‌ای این كشور، ‌خطرناك‌تر است. پژوهشگران ما(پنتاگون) تعدیل نفرت ایرانی‌ها از ایالات متحده را نسبت به خلع سلاح هسته‌ای رژیم ایران دارای اولویت می‌دانند.» این ژنرال آمریكایی همچنین اعلام نمود: ‌ «جنگ نرم افزاری با رژیم ایران را باید جدی بگیرید و بروید سراغ روزنامه‌ها،‌ سایت‌های ارتباط جهانی(اینترنت)، ‌ نویسندگان و هنرمندان، ‌ اینها كسانی هستند كه افكار عمومی‌را هدایت می‌كنند.» وی در ادامه تصریح كرد ما باید دو سلاح ایران را تضعیف كنیم: «سلاح ایدئولوژیك و سلاح نظامی. چون پس از آن (با نابودی این سلاح‌ها) اگر بجنگیم تلفات كمتری خواهیم داد، ‌ زیرا ایرانی‌ها همزمان با تعصبات(دینی) و اسلحه نظامی‌می‌جنگند». (روزنامه كیهان، ‌ 24/1/82)
در ماه می‌سال 2007، ‌ روزنامه «دیلی تلگراف»، ‌ چاپ لندن گزارش كرد: ‌ «جان بولتون فاش كرد كه حمله نظامی آمریكا ‌‌به ایران گزینه آخری است كه پس از شكست تحریم‌های اقتصادی و تلاش برای ایجاد یك انقلاب در ایران وجود دارد». این در حالی بود كه دو هفته پس از انتشار این خبر، ‌ روزنامه دیلی تلگراف به طور مستقل گزارش شبكه تلویزیونی ای‌بی‌سی را تایید كرد. این گزارش در رابطه با امضای اسنادی از سوی بوش بود كه به سیا مأموریت می‌داد از طریق ایجاد جنجال‌های تبلیغاتی و انتشار اطلاعات دروغ موجبات براندازی دولت ایران را فراهم كند. در اوایل ماه می‌سال 2008 میلادیاندرو كاكبرن نیز با انتشار گزارش در نشریه كانترپانچ اقدام به افشای برخی اطلاعات كرد كه تصریح می‌كرد: ‌ بوش سند مخفی را امضا كرده است كه به مأموران آمریكایی اجازه ایجاد یك حركت تهاجمی و مخفی علیه رژیم ایران را می‌داد، ‌ به طوری كه با مقایسه محتوای این دستور با موارد مشابه، ‌ چنین حركتی در حوزه خود بی‌سابقه محسوب می‌شود. در این راستا زلمای خلیل زاد صراحتاً اذعان می‌دارد: ایران در معرض اختلافات داخلی است. باید همه تلاش‌ها برای بی‌ثبات كردن ایران صورت پذیرد. در 29 ژوئن 2008، سیمور هرش، ‌ در نشریه نیویوركر با تایید تمامی گزارشات پیشین نوشت: ‌ «سال گذشته كنگره با درخواست بوش برای حمایت مالی از یك عملیات پنهانی علیه ایران موافقت كرد و بر اساس منابع كنونی و سابق نظامی، ‌ اطلاعاتی و كنگره‌ای، ‌ این عملیات كه رئیس‌جمهور 400 میلیون دلار برای آن درخواست كرده و به عنوان یك حكم ریاست‌جمهوری امضا شده است، ‌برای بی‌ثبات سازی رهبری مذهبی ایران طراحی شده است». هرش با نقل قول از برخی فعالان سیاسی افزود: «جمع‌آوری اطلاعات در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران، ‌ تحلیل بردن توانایی‌های هسته‌ای ایران‌ و تلاش برای تضعیف دولت ایران از طریق كار بر روی گروه‌های مخالف و ارائه پول به آنها به منظور تغییر رژیم در ایران از جمله اقدامات تصویب شده در دستور بوش بود». تضعیف انسجام ملی، ‌ قدرت ملی و امنیت ملی را عملیات بی ثبات سازی می‌نامند. این اقدام موجبات مشغول سازی و مهار داخلی كشور هدف را فراهم می‌سازد.

نویسنده:دكتر علی محمد نائینی



:: موضوعات مرتبط: انقلابی برای بازیگران سیاسی (روش شناسی انقلابهای رنگی) , ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد